قديمها

مطالب عمومي

قديمها

۱۱۰ بازديد

قديمها، در مجالس و مهماني هاي بزرگ، در تكيه ها و هياتها، چايي يكي از رايجترين نوشيدنيها بود، ميزبانان با يك قوري، در بين مهمانها مي چرخيدند و استكانها را يكي پس از ديگري پر مي كردند. رسم بود هر كس كه چايي نمي خواست، استكانش را برعكس روي نعلبكي اش مي گذاشت، يعني من ديگر نمي خورم. حالا هم ما همين كار را مي كنيم. بدون آنكه متوجه باشيم در ضيافت زندگي، استكانمان را برعكس مي گذاريم.
  وقتي كه احساس كامل بودن مي كنيم، وقتي كه به خودمان مغرور مي شويم، وقتي كه فكر مي كنيم همه چيز را مي دانيم اين جور وقتها استكانمان را برعكس گذاشته ايم.
 براي همين در ضيافت كوتاه زندگي چيزي گيرمان نمي آيد. زندگي بهترين هديه هايش را براي عرضه آماده كرده است، اما ما سر سفره اش نمي نشينيم. عمرمان مي گذرد و چيزي عايدمان نمي شود، دانشي به درونمان سرازير نمي شود جانمان از  شوق لبريز نمي شود و قلبمان عاشقي نمي كند. 
بعد ناگهان مهماني تمام مي شود و وقت رفتن مي رسد، تازه آنجاست كه متوجه مي شويم:پاي ما لنگ است و منزل بس درازدست ما كوتاه و خرما بر نخيل 
اگر به اين باور ميرسيدي كه زمان بسيار كوتاه است انقدر همه چيز را سخت و پيچيده نمي كردي

تا كنون نظري ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در رویا بلاگ ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.